کد مطلب:106634 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:153

نامه 010-به معاویه











[صفحه 631]

نامه دیگر امام (ع) به معاویه: جلباب: پوستین، روانداز تبهجت: آرایش كرد، زیبا نمود یوشك: نزدیك است وقفه علی ذنبه: او را بر گناهش آگاه كرد. مجن: سپر، به روایت دیگر منج: نجات دهنده قعس: تاخیر كرد اهبه: آنچه كه برای امری تهیه و آماده می شود. شمر ثوبه: دامن به كمر زد اغفال: بی توجهی و ترك كردن مترف: كسی كه فراوانی نعمت او را به گردنكشی وادار سازد. باسق: بالا تمادی فی الامر: وقت زیادی در كاری گذراندن غره: فریب و غفلت امنیه: آرزو (و چه خواهی كرد، هنگامی كه پرده های دنیا از چشم تو برداشته شود، دنیایی كه تو، در آن قرار داری و خود را به آرایش كردنش خوشایند جلوه داده و با لذتش فریب داده. تو را به خویش دعوت كرد، پس او را اجابت كردی، زمامت را كشید، تو هم پیروش شدی، تو را فرمان داد، اطاعتش كردی، به زودی نگاهدارنده ای تو را بر امری نگاهدارد كه هیچ نجات دهنده ای نتواند رهایت كند، پس از این كار دست بردار و خود را آماده ی روز حساب كن، و برای آنچه از گرفتاریها كه بر تو فرود می آید دامن به كمر زن، و با گوش دادن به حرف گمراهان آنان را بر خود چیره مكن، و اگر آنچه گفتم انجام ندهی، تو را به آنچه از خود غ

افلی آگاه می كنم، تو فرو رفته در ناز و نعمتی، شیطان در تو جای گرفته و به آرزویش رسیده و مانند روح و خون در جسم تو روان شده است. ای معاویه! شما خاندان بنی امیه كه نه پیشینه ای نیكو و نه شرافتی والا، دارید، از كجا و كی برای مدیریت جامعه و زمامداری مسلمانان شایستگی خواهید داشت؟، به خدا پناه می بریم از گذشته هایی كه همراه با بدبختی بوده است، و تو را برحذر می دارم از این كه پیوسته فریب آرزوها خورده و آشكار و نهانت ناهماهنگ باشد. اول این نامه چنین بوده است: از بنده ی خدا علی، فرمانروای مومنان به سوی معاویه بن ابی سفیان، سلام بر آن كه پیرو هدایت باشد، همانا من با نوشتن این نامه به تو، خدایی را می ستایم كه جز او، خدایی نیست. اما بعد، دیدی كه دنیا در زمان گذشته چه كارها و دگرگونیهایی بر سر اهل خود آورد، و بهترین باقی مانده ی از دنیا، همان است كه در گذشته بندگان نیكوكار از آن كسب كردند و كسی كه دنیا و آخرت را با هم مقایسه كند در میان این دو، فاصله ی بسیار دوری را مشاهده خواهد كرد. ای معاویه، بدان كه تو، ادعای امری كرده ای كه شایسته ی آن نبودی و نیستی، نه در گذشته و نه در آینده، نه در این زمینه حرف روشنی داری كه نتیج

ه ای داشته باشد و نه شاهدی از كتاب خدا و پیمانی از پیامبرش. در دنباله ی این نوشته قسمتهای فوق آمده كه با این جمله آغاز می شود: و كیف انت صانع... در این نامه، حضرت معاویه را مخاطب قرار داده و برای این كه او را از خواب غفلت بیدار كند، و به یاد گرفتاری آخرتش بیاندازد، از او می پرسد كه هنگام فرا رسیدن مرگ و جدایی روح از بدنش چه چاره ای خواهد كرد؟ واژه جلابیت كه پوششهای بدن است، استعاره از لذتهای مادی است كه بر اثر بهره گیری از متاعهای دنیا نصیب دنیاداران می شود، زیرا این لذتها و متعلقات آنها مانع می شوند از آن كه آدمی زندگی اخروی را كه در پیش دارد ببیند چنان كه لباس بدن را می پوشاند، و لفظ تكشف را كه به معنای رفع مانع است. به منظور ترشیح آورده است و چون عبارت ما انت فیه، مجمل بوده آن را با ذكر دنیا و ویژگیهایش كه خودآرایی كردن و جلوه نمایی است توضیح داده است و تبهج و خرسندی را به طریق مجاز، به دنیا اسناد داده، زیرا كسی كه دنیا را با بهجت و مسرت و لذتبخش كرده است خدای تعالی می باشد، نه خود دنیا، و فعل خدعت، هم مجاز در افراد است و هم مجاز در تركیب، مجاز در افراد، به این دلیل است كه حقیقت فریب و خدعه در كارهای انسا

ن با دیگران می باشد، اما در این جا آن را به دنیا نسبت داده كه به سبب لذات آن چنین وانمود می شود كه مقصود بالذات از خلقت دنیا این لذتهاست، و همین حال، كمال حقیقی می باشد، و حال آن كه چنین نیست و این چنین وانمودی شباهت به خدعه و فریب حقیقی دارد، اما مجاز در تركیب به این علت است كه عمل خدعه و فریبكاری، از ناحیه ی خود دنیا نیست كه چنین وانمود می شود، بلكه از عوامل دیگری است كه منتهی به خدای سبحان می شود، و همچین این دو نوع مجاز در فعلهای دعتك، قادتك و امرتك وجود دارد. مجاز در افراد چنین است كه نفس فعلهای دعوت و قیادت و فرمان دادن، حقیقتهای مسلمی هستند اما چون تصور كمال لذتهای دنیا، سبب جذب و كشش انسان به سوی آن می شود و لازمه ی آن هم پیروی و تبعیت است، از این رو این جاذب بودن تصور لذتهای فراوان دنیا را تشبیه به دعوت كردن و فرمان دادن و به جلو كشاندن فرموده است كه لازمه اش پیروی و دنبال دنیا رفتن می باشد، بنابراین اطلاق این افعال بر آن، جذب و كشش مجازی است. و مجاز در تركیب به این سبب است كه این جاذبه و كشش كه از تصور كمالات دنیا برای انسان حاصل می شود عمل خود دنیا و متاعهای آن نیست، بلكه در حقیقت كار خدا و آن كسی

است كه به انسان این آگاهی و درك لذت را عطا فرموده است، و چون پاسخگویی به دنیا و اطاعت و پیروی از آن، گناهی است كه انسان را از حدود قرب الهی دور می سازد، لذا حضرت این امور را به عنوان سرزنش و توبیخ و مذمت معاویه ذكر كرده است. و انه یوشك، این جمله به معاویه هشدار می دهد و او را برحذر می دارد كه با ادعا كردن امری كه سزای وی نیست خود را وادار به گناه و نافرمانی حق تعالی نسازد، یعنی ای معاویه نزدیك است آگاه كننده ای تو را بر مرگ و آنچه لازمه ی آن است از كیفرهایی كه بر اثر معاصی و گناهان به تو خواهد رسید آگاه سازد كه تو از آن ترس و هراس داری ولی گریزی از آن نیست. ظاهر امر آن است كه لذتهای دنیا همانند پرده ای جلو بصیرت، معصیتكار را می گیرد، و تا وقتی كه در دنیا در حجاب بدن قرار دارد از آینده ی پس از مرگ غافل است اما همین كه پرده برداشته شد و مرگ فرا رسید به آنچه از خیر و شر كه از خود جلو فرستاده و آثار آن كه سعادت یا شقاوت است مطلع و آگاه می شود، چنان كه در قرآن به این مطلب اشاره فرموده است (یوم تجد كل نفس ما عملت من خیر محضرا) تا آخر آیه، و بارها در گذشته به این مطلب اشاره شده است. به یك احتمال اطلاع دهنده و آگاه

كننده خداوند سبحان است و به احتمال دیگر منظور، خود حضرت است كه با توعید و تهدید به قتل در صورتی كه دست از گمراهی و ضلالت خود برندارد، او را هشدار می دهد و با خبر می كند و روشن است كه آگاهی او بر این امور پس از فرا رسیدن مرگ اثری ندارد و كسی او را از گرفتاری و كیفر اخروی نجات نمی دهد. آنگاه امام (ع) پس از تهدید و توبیخ معاویه او را امر می كند كه دست از امر حكومت و خلافت بردارد، و سپس به امری پرداخته است كه لازمه اش ترساندن و تخویف است و آن چنین است كه به وی دستور می دهد كه آماده ی حساب آخرت شود و توشه ی این سفر پرخطر را با خود بردارد كه عبارت از اطاعت خدا و تقوای وی و دوری از معاصی و گناهان او می باشد و به منظور تاكید مطلب، آمادگی برای عالم دیگر را به تعبیر دامن به كمر زدن برای هر امری كه نازل می شود تكرار فرموده است و مراد از آنچه نازل می شود، ممكن است جنگ باشد كه امام یقین داشت كه در آینده واقع می شود، و ممكن است مراد، مرگ یا قتل و حوادث پس از آن باشد و چون این امور حتمی الوقوع می باشد، لذا به جای فعل مضارع به فعل ماضی: ما قد نزل بك، تعبیر فرموده است. و بعد او را منع می كند از این كه گمراه كنندگان را بر شنوا

یی خود چیره كند، كنایه از این كه گوش به وسوسه های آنان ندهد و اندیشه های آنها را كه عمل به آن، سبب واقع شدن در گناه است به مورد اجراء نگذارد، زیرا كار گمراه كننده گمراه كردن است مثل عمرو بن عاص و مروان و دیگر كسانی كه معاویه را در كارهایش كمك می كردند. و الا تفعل اعلمك بما اغفلت من نفسك، كلمه ی (ما) مفعول فعل اغفلت و من نفسك تفسیر و بیان آن می باشد یعنی اگر آنچه گفتم انجام ندهی تو را آگاه خواهم كرد كه در اثر غفلت كردن از نفست چه زیانهایی را باید تحمل كنی، و منظور از اغفال نفس، آن است كه آن را به خودش واگذارد، و مهیای اطاعت خدا و كسب فضایل- كه وی را از هول و هراس جنگ و عذاب آخرت رهایی بخشد- نكند، امام (ع) با این بیان كه تو را آگاه خواهم كرد، معاویه را تهدید و توعید فرمود، و چنان كه از سیاق كلام معلوم می شود، مراد اعلام به فعل است نه به قول و گفتار، زیرا همین كه وی در تنگنای جنگ و قتال قرار می گیرد، می فهمد كه این امور بر اثر اغفال نفس و ترك اطاعت خدا به سرش آمده و آسایش و راحت او را گرفته است. فانك... الدم، در این جمله حضرت معاویه را به داشتن صفتهای ناپسندی مذمت می كند و با این مطلب به او می فهماند كه هم اكنو

ن از خویشتن در غفلت بسر می برد. یكی از ویژگیهای ناپسند معاویه صفت مترف است، به دلیل این كه ترف كه به معنای ناز و نعمت است سبب تجاوز از حد شایسته ایست كه فضیلتی از فروع عفت می باشد. ویژگی ناپسند دیگر آن است كه شیطان در وجود او، جایگاه خود را گرفته و از او به آرزوی خود، رسیده و همانند روح و خون در جسمش روان است و لازمه ی این امور آن است كه او، منبع تمام صفات رذیله است. و سپس به منظور ملامت و سركوب كردن معاویه، به این كه او كمتر از آن است كه به مرتبه ی ولایت امر و خلافت برسد، با استفهام انكاری از وی سوال می كند كه در چه زمانی خاندان بنی امیه، فرمانروایی امت و سیاست و تدبیر جامعه را به عهده داشته اند؟ بغیر قدم سابق، قدم سابق كنایه از پیشگامی در امور و شایستگی برای آن است و با این عبارت امام (ع) اشاره كرده است به این كه در عرف متعارف، سابقه ی عزت و شرافت و پیشگامی در امور، شرط شایستگی در كارهاست و این جمله از سخن امام (ع) در حكم مقدمه ی صغرای مضمر از شكل اول می باشد كه تقدیرش چنین است: شما هیچ گونه پیشقدمی در این امر ندارید، و تقدیر كبری این است، هر كس چنین باشد شایستگی سیاستمداری جامعه و فرمانروایی امت را ندارد،

و نتیجه آن است كه شما خاندان بنی امیه لیاقت ولایت امری و خلافت را ندارید، و امر روشنی است كه در میان بنی امیه كسی كه اهل شرف و شایسته ی برای این امر باشد در كل، وجود نداشته باشد. و بعد، به خدا پناه می برد، از شقاوتی كه در گذشته از قلم قضای الهی صادر شده است تا به معاویه هشدار دهد كه او نیز به دلیل معاصی و گناهانش در معرض این شقاوت قرار دارد، بنابراین از مخالفت فرمان حق تعالی و گناه دست بردارد، و سپس از دو مطلب، او را برحذر می دارد. 1- حرص و طمع زیاد و آرزوهای دراز در امور دنیا كه دلیل بر غفلت و بی توجهی او به آخرت می باشد. 2- دورو بودن او، و این كه آشكار و نهانش با هم یكی نیست كه نشان نفاق او می باشد. دلیل اهمیت این دو امر و لزوم برحذر بودن از آن دو، آن است كه لازمه ی اینها شقاوت و بدبختی آخرت می باشد.

[صفحه 632]

رین: غلبه و پوشیدن مرین علی قلبه: كسی كه گناهان بر او غالب شود و خصلتهای ناپسندی را كه در وی وجود دارد از دیده ی بصیرتش بپوشاند، شدخ: شكستن چیز میان تهی تو مرا به جنگ دعوت كردی، پس مردم را كنار زن و خود به سوی من آی، و دو لشكر را از جنگ معاف دار تا دانسته شود كه گناه و معصیت بر دل كدام یك از ما غلبه یافته و جلو بصیرتش را پرده گرفته است. من ابوالحسن كشنده ی جد و دایی و برادرت هستم كه آنها را در جنگ بدر، در هم شكستم و همان شمشیر با من است و با همان دل پرقدرت با دشمنم روبرو می شوم، دینم را عوض نكردم و پیامبر تازه ای نگرفتم، و در راهی می باشم كه شما با اختیار آن را ترك گفتید، در حالی كه با كراهت در آن داخل شده بودید. فدع الناس جانبا... ثائرا بعثمان. كلمه ی جانبا منصوب است بنابر ظرفیت. معاویه در نامه ای كه به حضرت نوشته بود، وی را به جنگ با خود، دعوت كرده بود و امام (ع) با این جمله به او، پاسخ ساكت كننده ای می دهد، كه دست از مردم بردار و تنها خودت بیا تا دو نفری بجنگیم و در قسمتی از عبارت بالا خطاب به معاویه می فرماید: اگر تنها با من بجنگی، آن وقت می فهمی كه پرده ی جهل و نادانی، چهره ی قلب و آگا

هی بصیرتت را در اثر حجابهای دنیا و پوششهای ظاهریش فرا گرفته است. دلیل این سخن امام (ع) آن است كه هر كس یقین به احوال آخرت و برتری آن بر دنیا داشته باشد، در طلب آن به مبارزه برمی خیزد و در جنگ برای رسیدن به آن ثابت قدم می كوشد، اگر چه منجر به قتلش شود، و حتی بعضی اوقات، توجه به حیات آخرت سبب عشق و محبت به قتل و جان نثاری می شود، و چون امام (ع) از وضع معاویه متوجه شد كه می خواهد وانمود كند، كه تمام توجهش حق و آخرت است و علاقه ی فراوانی به ماندن در دنیا ندارد، از این رو، او را به مبارزه ی تن به تن دعوت كرد، تا هنگامی كه در تنگنا قرار گیرد و از ترس فرار كند به او بفهماند كه: خیر جنگ او برای طلب حق و آخرت نیست بلكه به منظور ریاست دنیا می جنگد و پرده های گناه و تمایلات شهوانی دیده ی بصیرت او را از یقین به آخرت و توجه به آن پوشانیده است، و همین فرارش از جنگ دلیل بر آن می باشد و در ضمن با این بیان وی را از آن خواری و بدبختی كه بر سرش می آید تهدید می كند و برحذر می دارد و نیز امام (ع) با یادآوری این مطلب كه عده ای از بنی امیه و منسوبین او را كه موجوداتی توخالی بودند در جنگ بدر به قتل رسانیده به او هشدار می دهد كه اگر

بر این خلافكاریهای خود پافشاری داشته باشد، به همان بلایی كه بر سر آنان آمد، دچار خواهد شد. آنان كه در جنگ بدر به دست حضرت علی (ع) كشته شدند، جد مادری معاویه عتبه بن ربیعه، پدر هند، و دایی اش ولید بن عتبه، و برادرش حنظله بن ابی سفیان بودند كه هر سه نفر در آنجا به قتل رسیدند، و به منظور هشدار و بیم دادن بیشتر، وی را تهدید می كند كه همان شمشیر جنگ بدر و همان دل و جرات سابق كه در مقابل دشمنان داشت هم اكنون نیز با اوست، و برای این كه به او بفهماند كه تو ای معاویه منافق و دورو می باشی، خود را چنین معرفی می كند، كه: دین و پیامبر خود را عوض نكرده و ثابت قدم در راهی گام برمی دارد كه معاویه و فامیلش در مرحله ی نخست با زور و كراهت در آن داخل شدند اما بعدا با میل و رغبت و پیروی هوای نفسانی از آن خارج و منحرف شدند و آن راه مستقیم و روشن اسلام می باشد.

[صفحه 632]

ثائر: طالب خون ضجیج: فریاد و ناله حایده: عدول كننده به گمان خود، به خونخواهی عثمان آمده ای و حال آن كه می دانی، خون وی كجا ریخته است، پس اگر طالب خون او می باشی از آنجا طلب كن، گویا تو را می بینم كه از جنگ می ترسی، هنگامی كه تو را دندان بگیرد و فریاد كنی مانند ناله كردن شتران از بارهای گران، و گویا لشكر تو را می بینم كه بر اثر خوردن ضربتهای پیاپی و پیش آمد سخت كه واقع خواهد شد و بر خاك افتادن پشت سر هم از بیچارگی مرا به كتاب خدا می خوانند در حالی كه خود كافر و انكاركننده ی حقند، و یا بیعت كرده و دست از آن برداشته اند.) در پایان به امر شبهه ناكی كه مهمترین سبب شعله ور شدن آتش آشوبهای عظیم، و انگیزه ی از هم پاشیدن امور دینی شد، اشاره كرده و آن، عبارت از اشتباه معاویه در خونخواهی عثمان می باشد كه آن را دلیل عمده بر مخالفت خود به حضرت و سرپیچی از فرمان وی قرار داده بود، و سپس به پاسخ آن پرداخته و دو وجه آن را بیان فرموده است: الف- نخست این كه من جزء قاتلان عثمان نیستم، بنابر این چیزی بر من نیست، مطالبه ی خون او متوجه كشندگان وی می باشد كه خودت آنها را می شناسی. ب- با جمله ی ان كنت طالبا...، كه م

شروط و مفید شك است، اشاره به این می كند كه تو ای معاویه حق نداری به خونخواهی عثمان قیام كنی. آنگاه او را به جنگ و سختیهایی كه در پی دارد تهدید می كند و با سه تشبیه مطلبش را بیان می دارد: 1- فكانی قد رایتك، در این عبارت، خود امام (ع) در حالی كه سخن می گوید مشبه است و از آن رو كه حالت واقعی آینده ی معاویه را می بیند مشبه به است، توضیح آن كه به علت كمال نفس و اطاعتش از امور آینده گویا آنها را مشاهده می كند، و وجه شباهت میان حالت نخست و حال دوم آن است كه در هر دو حالت، آینده برای آن حضرت روشن است. 2- تضج ضجیح الجمال بالاثقال، چنان كه شترها در زیر بارهای سنگین ناله و فریاد می كنند تو نیز داد و فریاد خواهی زد، وجه شبه سختی و شدت آزردگی است كه در هر دو (معاویه گرفتار و شتر زیر بار) موجود است، و ضجه و ناله كنایه از آزردگی و رنج می باشد، و چون جنگ را تشبیه به درنده ی گزنده كرده، لذا برای عملی كه جنگ انجام می دهد واژه ی عض را كه به معنای گاز گرفتن است استعاره آورده است، وجه تشبیه آن است كه این سختیها و سنگینی ها مثل فشار زیر دندانها باعث ایجاد درد می باشد. 3- و كانی بجماعتك، مشبه این جا نیز خود امام است اما مشبه به مع

نایی است كه از حرف با، به معنای الصاق معلوم می شود، گویا عبارت امام چنین است: كانی متصل او ملتصق بجماعتك حاضر معهم، محل فعل یدعونی نصب است بنابر حالیت، و عامل در حال، معنای فعلی است كه از كان فهمیده می شود، یعنی خودم را تشبیه می كنم به كسی كه حاضر است در حالی كه اصحاب تو، به خاطر ناراحتی كه دارند او را به فریاد می خوانند، كلمه ی جزعا مفعول له است واژه ی قضا را به طریق مجاز، بر مقضی یعنی اموری كه در نتیجه ی قضای الهی یافت می شود، اطلاق كرده، از باب اطلاق سبب بر مسبب. و مصارع بعد مصارع، كلمه مصرع در این جا، مصدر میمی و به معنای هلاكت است یعنی به سبب بی تابی از هلاكتهایی كه به بعضی از آنها بعد از دیگری ملحق می شود، یا جزع و بی تابی كه بعد از هلاكت پدران گذشته ی آنها برایشان وارد می شود، این از نشانه های آشكار، بر حقانیت آن حضرت است كه پیش از وقوع قضیه، اطلاع داشت كه قوم معاویه، او را به كتاب خدا می خوانند. و هی كافره، واو، حالیه است و عامل در حال یدعونی می باشد، كافره: عده ای از یاران معاویه كه منكر حق بودند و این امر، اشاره به جمعی از منافقان است كه در میان لشكر معاویه بودند. المبایعه الحایده، اینها جمعیتی هست

ند كه با امام بیعت كرده بودند و پس از آن، به سوی معاویه رفته بودند. والسلام.


صفحه 631، 632، 632.